پارسال نه پیارسال ازت پرسیدم فرق زن ومرد چیست یا اصلا زن ومرد چیند وچگونه . همان موقع بهم جواب ندادی درست یکسال بعددر عرض چند ماهی از یکشب شروع کردی به پاسخ. جواب ساده بود و پیچیده می آمدی صحبت میکردی و میرفتی .درد دل میکردی دنبال یک گوش میگشتی که حرفهایت را بشنود من هم سراپا همه گوش بودم .حرفها همه زیبا بودو حقیقی. معیارت با معیار با معیار ما فرق داشت همش از زیبایی میگفتی و از یکی شدن و یکی بودن از برادری و تساوی از عشق میگفتی .باید عاشق همه چیز و همه کس باشی می گفتی وقتی به باران نگاه میکنی به یاد من بیفت .میگفتی که هیچ وقت از پیشم نمیری .پیشم میمونی .باهامی و دوستم داری و تنهام نمیگذاری هر چی که ازت میپرسیدم جواب میدادی و چه جوابهای سنجیده و زیبایی که من را که هیچ تمام دنیا را قانع میکردی. یادمه یکبار قسم خوردی گفتی همیشه کنارم میمونی کفتم از تنهایی میترسم گفتی خدا نکند تنها بشی اما افسوس ورق برگشت.نمودونم چی شد فقط میدونم چیزی که انتظارش را نداشتم اتفاق افتاد یکروز چشم باز کردم ومنتظر شدم تا ظهر تابعد از ظهر تا شب  تا فردا صبح ودوباره تا ظهر و دوباره تاشب ولی دیدم شب من تمامی ندارد و تنها شده ام میدونم که یکروز برمیگردی ولی ممکن است آن موقع دیگر دیر باشد میترسم نه تو آن آدم قبلی باشی و نه من . میترسم آن موقع وقتی آمدی دیگه از من خوشت نیاد یا حتی من از تو . حالا شبها پیش هر کسی که میخواهی بری برو من که دیگه به یادت نیستم خودمو با کارهای دیگه سرگرم میکنم... خداحافظ   87.03.11