مار فریب و نیرنگ
مار را چگونه باید نوشت؟
روستايي بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بي سوادي در آن سكونت داشتند. مردي شياد از ساده لوحي آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعي حكومت مي كرد. بر حسب اتفاق گذر يك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاري هاي شياد شد و او را نصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا مي كند. اما مرد شياد نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فريبكاري هاي شياد سخن گفت و نسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از كلي مشاجره بين معلم و شياد قرار بر اين شد كه فردا در ميدان روستا معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تا معلوم شود كداميك باسواد و كداميك بي سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گرد آمده بودند تا ببينند آخر كار، چه مي شود.
شياد به معلم گفت: بنويس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند.


شعر بنی آدم سروده شاعر شیرین سخن سعدی شیرازی
شعر بنی آدم
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ***که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ***ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «یادم نمی آید.»
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.»
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی***نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی


شاهین در حال پرواز و شکار و حمله
شاهین چنگیزخان مغول
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پر شدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه شاهین را شکافت.

بت
قربانی دختر
روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت و گفت: «مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید.»
شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد، قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت: «اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چرا تصمیم به کشتن او گرفته ای؟ عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم، بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!»
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!

چه بر سر ما امده .چرا؟


صدور حکم اعدام برای دو زن ایرانی در زندان مالزی بهانه‌ای شد برای جستجو درباره وضعیت زندانیان ایرانی در مالزی. زنی که به تازگی از زندان کوالالامپور آزاد شده، از شرایط “اسف‌بار” این زندان به خصوص برای زنان می‌گوید.

دو زن جوان ایرانی به جرم حمل مواد مخدر در مالزی به اعدام محکوم شدند. ندا و شهرزاد ۲۶ و ۳۱ ساله حامل حدود پنج کیلو مفتامین بوده‌اند که در فرودگاه کوالالامپور دستگیر می‌شوند.

هریک از این دو بیش از دو کیلو مفتامین با خود داشته‌اند اما “شراره سعیدی” فعال حقوق زندانیان در مالزی به دویچه‌وله می‌گوید که یکی از این دونفر هیچ ماده مخدری همراهش نبوده بلکه تنها به دلیل همراهی و دوستی با فرد دیگر دستگیر می‌شود.

زن دیگری که مواد را در لباس‌هایش جاسازی کرده بوده در ازای دریافت ۳ میلیون تومان پول حاضر به این کار شده است. این فرد که به گفته خانم سعیدی در تمام طول این سه سال حمایت مالی صاحب اصلی مواد را داشته، حاضر نشده شهادت دهد که دوستش از این جریان بی اطلاع بوده است.

خانم سعیدی البته تاکید می‌کند که شرایط زندان‌های مالزی آنقدر بد و اسف‌بار است که اصلا نمی‌توان از زندانیان انتظار داشت رفتارهای منطبق با عقل و منطق انجام دهند.

یکی از زنانی که مدت ۴۲ روز در زندان کوالالامپور بوده و به تازگی آزاد شده است به دویچه‌وله می‌گوید که در حال حاضر بین ۳۰ تا ۳۵ زندانی زن در فاصله سنی ۲۶ تا ۶۵ سال در این زندان هستند که جرم یا اتهام اکثر آنان حمل مواد مخدر است.

این فرد که نخواست نامش فاش شود، شرایط بهداشتی و غذایی این زندانیان را “اسف‌بار” توصیف می‌کند و می‌گوید: «زنان در اتاقک‌های کوچک سه در چهار متری نگهداری می‌شوند و در هر اتاق ۱۵ تا ۱۶ نفر به سر می‌برند. در چنین شرایطی، با جمعیت زیاد و فضای فوق‌العاده کم، فقط جای کوچکی را به “سرویس بهداشتی” اختصاص داده‌اند که البته نمی‌شود اسم آن را سرویس بهداشتی گذاشت به خاطر این‌که از آن به عنوان دست‌شویی، حمام، روشویی و دست‌شویی استفاده می‌شود.

خانم‌ها از ناراحتی‌های زنان و پوستی رنج می‌برند. به یک نوع بیماری قارچ به نام “گوراب” که مربوط به آب و هوا و وضعیت غیربهداشتی اینجاست، مبتلا می‌شوند. شپش ‌در زندان بیداد می‌کنند. چون اکثر مجرم‌هایی که با هم‌دیگر هستند، موهای‌شان بلند است و استحمام در آن‌جا انجام نمی‌گیرد، به همین خاطر شپش‌ها منتقل می‌شوند. تشک‌های آن‌جا فوق‌العاده کثیف و بدبو هستند که روی زمین پهن می‌شوند».

به گفته این فرد برخی از این زنان به خاطر تامین غذا و دارو مجبور به تن‌فروشی می‌شوند و مسئولان زندان هم این موضوع را می‌دانند اما بر آن سرپوش می‌گذارند.

این زندانی سابق می‌گوید: «در ماه رمضان همه‌ی بچه‌ها را به یک سلول منتقل کردند که خیلی زجرآور بود. مثلاً بعضی خانم‌ها پریود بودند و نمی‌توانستند روزه بگیرند، اما شرایط را برای همه یکسان کرده بودند. بچه‌ها می‌گفتند ما نمی‌توانیم روزه ‌بگیریم، باید غذا بخوریم، روزه گرفتن و نماز خواندن ما حرام است، ولی به آن‌ها گفته می‌شد که فرقی نمی‌کند، شما هم همان دو وعده غذا را دارید».

حمل ماده‌ای که نمی‌دانند چیست

فرد گفت و گو کننده با دویچه‌وله می‌گوید بیش از نیمی از این زندانیان نمی‌دانستند که حامل مواد مخدر هستند و تنها به آنها گفته شده که اینها دارویی است که ممکن است ورودش به مالزی قدغن باشد اما اگر به ماموران فرودگاه رشوه بدهید کاری با شما نخواهند داشت.

شراره سعیدی نیز تایید می‌کند که اکثر کسانی که به صورت گروهی دستگیر شده‌اند اصلا نمی‌دانسته‌اند که حامل مواد مخدر هستند. او می‌گوید در هر گروه تنها یک نفر از موضوع اطلاع دارد و او هم اجازه ندارد چیزی در این مورد به بقیه بگوید.

به گفته این زندانی سابق، بیشتر زنان زندانی متارکه کرده ‌و بیکار هستند و به همین دلیل نیاز مالی شدید دارند و در ازای دریافت ۳ تا ۵ میلیون تومان پول حاضر به حمل این مواد شده‌اند. برخی دیگر نیز از سوی همسرانشان وادار به این کار شده‌اند.

این فرد به زن مسنی اشاره می‌کند که به دلیل تامین هزینه خرید کلیه برای شوهرش حاضر به حمل مواد مخدر به مالزی شده و زن دیگری که دختری عقب‌مانده دارد و برای تامین هزینه‌های او ناچار به این کار شده است.

در طول چند سال اخیر که تعداد زندانیان ایرانی مالزی افزایش پیدا کرده است تنها دوبار نماینده‌ای از سفارت ایران در مالزی به دیدار این زندانیان رفته است.

در حالی که به گفته زنی که با دویچه‌وله گفت و گو کرد، نمایندگان سفارت‌خانه‌های کشورهای دیگر مثل ویتنام و میانمار هر ماه به دیدار زندانیانشان می‌روند و در تامین غذا و داروی آنها کمک می‌کنند.

این زن می‌گوید: «بچه‌هایی هستند که قرار است آزاد بشوند. آن‌ها می‌گویند ما قرار است آزاد بشویم و سفارت آمار ما را هم دارد، ولی متأسفانه کوتاهی می‌کند و به موقع در دادگاه‌شان حاضر نمی‌شود و هیچ کنترلی هم بر پرونده آنها نمی‌کند. می‌گویند از لحاظ دارو و درمان، سفارت می‌تواند به آن‌ها کمک کند، ولی متأسفانه این کمک‌ها را دریغ می‌کند. یکی دوبار هم که نماینده‌ی سفارت به آن‌جا رفته، فقط گفته که شما با این کارتان آبروی ایران را برده‌اید و از ما انتظار کمک نداشته باشید. با توجه به کاری هم که کرده‌اید، مجرم هستید و هر بلایی‌هم که سرتان بیاید، حق‌تان است».

از روز اول اکتبر امسال (۹ مهر) دولت مالزی مدت ویزای ایرانیان را که سه ماه بود به ۱۴ روز تقلیل داده است.

به گفته وزیر کشور مالزی این تغییر به این دلیل صورت گرفته که ایرانیان از مالزی برای عبور و مهاجرت غیرقانونی به استرالیا استفاده می‌کنند. او تصریح کرده که این کار به درخواست دولت استرالیا انجام شده است.

شراره سعیدی می‌گوید این اقدام نیز در راستای فشار بیشتر بر ایرانیان است که تا کنون با اعتراضی از سوی دولت ایران روبرو نشده است.

دو زنی که به اعدام محکوم شده‌اند از روز ۹ مهر به سلول انفرادی منتقل شده‌اند. بر اساس قوانین مالزی به محض صدور حکم اعدام حتی در مرحله بدوی، زندانی به سلول انفرادی منتقل می‌شود.

به گفته خانم سعیدی در حال حاضر ۷۰ زندانی ایرانی به اعدام محکوم شده‌اند و کسانی در میان آنها هستند که دو سال و نیم است در انفرادی به سر می‌برند. این فعال حقوق زندانیان می‌گوید وقتی به دیدن این افراد می‌رود از او خواهش می‌کنند تا بیشتر بماند تا آنها را دیرتر به سلول انفرادی برگردانند.

زنی که ۴۲ روز در زندان کوالالامپور بوده می‌گوید: «اینجا آخرالزمان است