در بازار کسب بر سر مبلغ جنس فروخته شده با مشتری چانه می زد و می گفت که این مبلغ در ازائ این جنس کم است کم کم حرف از رضایت داشتن و نداشتن شد و.... به یاد گذشته افتاد و عشقهای مقدس و قسمهای عشاق وسادگی محبت. روز گار شیرین در کنار معشوق بودن دیگر برایش کم رنگ وبی معنی شده بود و حالا....این بازار مکاره . به راستی چقدر زود همه چیز تغییر میکند به راستی چقدر راحت ادمها جایشان رابا همدیگر عوض میکنند.کاش میشد انگونه که می خواست زندگی میکرد.آرزویش این بود.